- بد گوی
- کسی که زیاد دشنام دهد آنکه غالبا سخن زشت گوید بد زبان بد دهان
معنی بد گوی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بد حرفی بد سخنی، غیبت تهمت افترا
بد خلق بد خیم ذ زشت خوی تند خو مقابل خوش خوی نیک خوی
زشترویی مقابل خوشگلی
کسی که زیاد دشنام دهد آنکه غالبا سخن زشت گوید بد زبان بد دهان
منحوس، نحس
آلتی است بشکل شیپور که برای انتقال صوت بمسافت دور بکار برند. یا بلند گوی برقی (الکتریکی)، سخنگوی شخصی یا موسسه ای
نرمه گوش. یا از بن گوش. با کمال اطاعت انقیاد، با ادب تمام
بد گمانی
بد رفتاری بد عملی مقابل نیک روشی
کسی که روش او بد باشد بد رفتار مقابل نیک روش
بد دل بودن مقابل نیکدلی
بد خلقی بد خیمی زشت خویی تند خویی مقابل خوش خویی نیک خویی
بد خط بودن مقابل خوش خطی
زنی که شوهر ندارد زنی که بی شوهر است
بد گوهر بودن مقابل نیک گوهری
بداصل بد نژاد، بد ذات مقابل نیک گوهر
بد گوهر بودن مقابل نیک گوهری
بداصل بد نژاد، بد ذات مقابل نیک گوهر
زمین یا صحن خانه که کج و مورب باشد بد ساخته شده. توضیح در فدیم ژنرا شوم و نامیمون می پنداشتن
متعفن گندیده، رشوه پاره
گفته بد سخن زشت
آنکه بد انتخاب کند کسی که بطور بدی اشیا را پسند کند، بد انتخاب شده بد پسند شده مقابل به گزین
عیبگو، آنکه فحش میدهد
سخن زشت گفتن، دشنام دادن
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خشک پی، نامیمون، بدیمن، بداغر، تخجّم، سبز پا، نافرّخ، سبز قدم، بدقدم، پاسبز، نحس، نامبارک، سیاه دست، منحوس، میشوم، مرخشه، مشوم، شنار، شمال
کلمه ای که شبانان بدان بز را نوازش کنند و بجانب خود طلبند: وانکه دیر است تا مثل زده اند نشود بز به گد گدی فربه. (ابن یمین)
Starcrossed
злосчастный
vom Schicksal gezeichnet
нещасний
pechowy
azarado